You Can Download The Chapter's Of FATE Story In Here . Note : You Need The World Software To Open The Chapter's . The Download Ver. Chapter's Only Is In Persian Language

...

شما مي توانيد فصل هاي داستان سرنوشت را از اين قسمت روي کامپيوتر خود دانلود کنيد . لينک زير براي دانلود فصل ها است . البته بعد از دانلود هر فصل شما احتياج به نرمافزار آفيس و نصب نرم افزار وورد داريد تا بتوانيد فصل ها را باز کرده و بخوانيد

 

DOWLOAD Chapter 9

دانلود فصل 9

Chapter 9

فصل 9

به دنبال آرتور فاکس

 

آنچه گذشت :

موریس تیکرمن توانست به کمک چاک ردفورد از دست تد والنتاین فرار کند . در همین حین مرد کت و شلواری که هویت نامشخصی دارد تصمیم به هشدار به موریس را داشت . موریس و چاک هنوز نمی داند که این مرد کیست و تد والنتاین از کجا آمده و از آنها چه می خواهد . کرس پس از رفتن به آدرسی که همان پیرمرد کت و شلواری به او داده بود یک نامه به دست آورد .

 

کرس بعد از رفتن به خانه نامه را از جیبش در آورد و آن را باز کرد . در نامه آدرس دیگری نوشته شده بود .

•  خدای من فکر کنم اون پیرمرد من را سر کار گذاشته . همه اش مسخره است. نمی دانم باید به این آدرس بروم یا نه .

کرس آن شب را به موضوع فکر کرد . نمی دانست باید به آدرسی که پیرمرد به او داده برود یا نه آیا اگر به آدرس می رفت باز هم با معماهای پیرمرد مواجه می شد یا به جوابی می رسید . کرس آن شب را به یک کافه رفت

•  یک نوشیدنی لطفا

•  همین الان

بعد از اینکه کرس یک نوشیدنی خورد به خیابان رفت . داخل چند کوچه جلوتر صدای فریاد زنی را می شنید . به طرف کوچه دوید . صدا از انتهای کوچه به گوش می رسید. به طرف اانتهای کوچه دوید دید زنی روی زمین افتاده و لباس هایش پاره شده . به طرف زن رفت و دست زن را گرفت

•  بگذار کمکت کنم

•  به دست نزن لعنتی . ولم کنید از من چی می خواهید

•  ببین خانم من صدای فریادت را شنیدم اومدم کمکت کنم . چه کسی با تو این کار رو کرده

•  شما مردها همتون مثل هم هستید . من کمک تو رو نمی خواهم لعنتی

•  اما تو زخمی شدی نمی توانی را بروی . دستت را بده به من

زن در حالی که گریه می کرد و لباسهای پاره شده بودند به سختی از روی زمین بلند شد

 

•  به من دست نزن من خودم می توانم می توانم راه برم

•  خیله خوب خودت برو . شما زن ها هم همتون یک دنده اید .

•  اصلا همین جا بمون تا یخ بزنی

•  از سر راهم برو کنا ر

•  تمام راه مطعلق به شما . بفرمایید  

کرس سرش را پایین انداخت و رفت زن هم آرام آرام با دردی که در پاهایش بود راه میرفت . اما ناگهان زن به روی زمین افتاد و بیهوش شد . کرس ایستاد . با ناراحتی اخمی در هم کرد و سر خود را برگرداند و به طرف زن رفت . او را بلند کرد و روی دوشش گذاشت و او را به خانه برد . کرس زن را روی تخت گذاشت و زخم پای او را پانسمان کرد . و لباسی به تن زن کرد . و به خاطر خستگی زیاد به حمام رفت . 

بعد از این که کرس به حمام رفت زن از روی تخت بلند شد . او خیلی راحت بود و دیگر هیچ دردی حس نمی کرد . در واقع این نقشه او بود که وارد خانه کرس شود . بعد از مدتی کرس از حمام بیرون آمد .

ناگهان متوجه شد اتاقش کمی بهم ریخته و خبری هم از زن نبود . همانطور که حوله حمام در دستش بود به اتاقش خیره شده بود و از سر جا تکان نمی خورد .

•  لعنتی . اون یک دزد کثیف بود . ای خدا چرا هر کسی را می بینم یا دزد یا جانی یا هر چی موجود بده از آب در میاد .

موریس تیکر من دانشگاه :

•  شان دیگه نمی دونم باید چه کار کنم . پولی برام نمانده . هر جا میروم کاری گیرم نمیاد . لعنتی دیگه دارم داغون می شوم .

•  نگران نباش موریس همه چیز درست می شه

•  چطور درست میشه . پول این ترم را چطوری بدم . پول اجاره اتاقم چی . شان داغون شدم نمی دونم چرا ولی همه چیز دست به دست هم دادند تا من رو نابود کنند . این قضیه جدید هم که از همه چیز بدتر.

•  کدام قضیه . دوباره چی شده

•  نمی دونم . اگر بهت بگم باورت نمیشه .

•  زودباش پسر امتحانم کن

•  شان باور کن نمی دونم چی شد . یک مرد بهم حمله کرد چهره عجیبی داشت

•  حمله کرد . یک دزد بوده ؟

•  نه اون . اون .... اون من رو ...

•  بگو موریس . هر اتفاقی افتاده باشه می تونی به من بگی من دوستت هستم

•  شان قضیه اون چیزی که فکر می کنی نیست

•  اون من را وارد یک کابوس کرد یک جای تاریک و داغ پر از موجودات عجیب که می خواستند به من حمله کنند ولی صدای اون پیرمرد بهم قدرت داد تونستم از خودم دفاع کنم تا این که چاک نجاتم داد

•  خدای من موریس تا یک لحضه پیش کاملا جدی بودی ولی حالا داری اینطوری جوابم رو میدی

•  بهت که گفتم باورت نمیشه بهتره دیگر در موردش حرف نزنیم

•  موریس خواهش می کنم شاید من بتونم کمکت کنم

•  لعنتی دیگه بسه همه چیز روی سرم خراب شده این قضیه جدید هم روش حالا هم که ححرفم را باور نمی کمی . خواهش می کنم تو دیگه برام دردسر درست نکن

•  موریس تو جدی نیستی . این قضیه چطور می تواند اتفاق افتاده باشه . یک موجود عجیب تو را برده توی دنیای خودش که باهات چه کار کنه

•  نمی دونم اما چاک بهم اختار داده بود . درسته چاک باید چیزهایی بدونه که به من نمیگه

•  ببینم چاک دیگه کیه ؟

•  اونم یک آدم عجیب دیگه است .

•  خدای من موریس تو داری چه کار می کنی ؟ وارد چی شدی ؟

•  شان من باید بروم . باید چاک را پیدا کنم . 

موریس به قهوه خانه ای رفت که چاک را آنجا ملاقات کرده بود . داخل قهوه خانه شد و از صاحب آنجا در مورد چاک پرسید

 

•  سلام آقا من دنبال مردی به اسم چاک می گردم شما او را می شناسید

•  نه آقا آدمی با این اسم را نمی شناسم  

موریس اطراف را هم گشت از هر کسی می پرسید کسی اطلاعی از چاک نداشت . تنها فکری که به ذهنش رسید این بود که به کوچه ای برود که تد را ملاقات کرد و وارد اون دنیای عجیب شد .

او به طرف کوچه رفت خیلی آرام وارد کوچه شد . آنجا کوچه باریکی بود . چیز عجیبی دید که باورش نمی شد . در همان نقطه ای که تد او را گرفته بود حاله ای در آسمان بود که به سختی دیده می شد . این همان حاله ای بود که او واردش شده بود . دست خود را به طرف حاله دراز کرد اما دستش از درون حاله عبور می کرد . یک زن از درون کوچه عبور می کرد اما موریس به قدری حاله برایش عجیب بود که متوجه نشد زن دید که موریس وسط کوچه ایستاده و دست خود را بالا و پایین می کند . زن ایستاد و به موریس نگاه کرد 

•  هی مشکلت چیه داری چه کار می کنی

•  بله متوجه شما نشدم .

•  فکر کنم چیزی کشیدی درسته

•  نه من چیزی نکشیدم . ببینم تو این حاله را توی هوا می بینی ؟

•  بزار ببینم ... نه من چیزی نمی بینم

•  خوب دقت کن همین جا که دستم را می گزارم می بینیش

•  نه مرد تو باید بری دکتر حالت خوب نیست . اونجا هیچ حاله ای وجود نداره  

زن بعد از گفتن این حرف به راهش ادامه داد ناگهان موریس صدایی آشنا از پشت سرش شنید 

•  کسی به جز تو نمی توانه اون حاله رو ببینه  

موریس بیدرنگ برگشت و پشت سر خودش پیرمرد کت و شلوار پوش را دید . بسیار تعجب کرد اخم های خودش را در هم کرد و کمی عقب رفت . 

•  هی پیرمرد تو دوباره تو . من را از کجا پیدا کردی

•  این تو بودی که من را پیدا کردی

•  جی داری میگی . ازت کلی سوال دارم . باید جواب سوالاتم را بدی ؟

•  خوشحالم که بالاخره موافقت کردی

•  با چی موافقت کردم ؟

•  با اینکه با من صحبت کنی و من چیزهایی را باید بهت بگم

•  اولین سوال . تو من را از کجا می شناسی و از من چی می خواهی .

•  جواب این سوال کمی وقت می بره موریس باید اول چند تا از دوستانت را پیدا کنیم .

•  چی میگی کدام دوست . با دوستان من چه کار داری ؟

•  نه منظورم دوستان خودت نبود منظورم آدم هایی هستند که در شرایط تو قرار گرفته اند و باید همه را پیدا کنیم . یکی از آنها چاک است.

•  چاک دوست من نیست . اصلا این چاک کیه و چرا به من کمک کرد .

•  فکر کنم قبلا خودش را معرفی کرده

•  درسته اما من نمی دونم اون چه موجودیه که قادره به هر انسان یا حیوانی تبدیل بشه . اون چیه ؟

•  موریس من دارم روی چاک کار می کنم اون یک نمومنه عجیبه که تا به حال ندیده بودم

•  نمونه ؟ منظورت چیه . نکنه من هم یک نمونه هستم .؟

•  برداشت بدی نکن موریس شماها انسان هایی هستید که با دیگران فرق دارید . شماها نمونه های اصلی هستید .

•  خدای من نمی فهمم چی میگی ... بگو ببینم ایت تد والنتاین کیه . چرا من را وارد اون دنیا کرد .

•  تد یکی از اونهاست . اون قادر تو را وارد ترست کنه و در دنیای ترس شکنجه ات بده و یا ازت حرف بکشه

•  خدای من باورم نمی شه همچین موجوداتی وجود داشته باشند

•  خیلی چیزها هست که باید بدونی موریس

•  پس بهتره بهم بگی

•  اینجا جایی نیست که برات توضیح بدم درضمن افراد دیگری هم مثل تو هستند که می خواهند بدونند که چه اتفاقی داره براشون می افته .

•  من را از کجا پیدا کردی . چرا همیشه من را تعقیب می کردی

•  موریس من هم یکی از شماها هستم . من راحت می توانم هر کسی را پیدا کنم فقط کافیه بهش فکر کنم و بعد اون را پیدا می کنم .

•  خدای من چه بلایی داره سرم میاد .

•  موریس راه سختی جلوی پاهات هست باید خودت را آماده کنی . و اولین کار اینه که خودت را باور کنی .

•  اما من نمی خواهم درگیر این قضیه بشم . میفهمی . من برونم . خودم انقدر مشکل دارم که دیگه مشکلی نمی خواهم

•  اما این دست تو نیست موریس

•  چی حتما می خواهی مجبورم کنی می خواهی تهدیدم کنی ؟

•  نه موریس من اومدم اینجا بهت اخطار بدم که در خطری . و اینکه نسل ما دوباره طلوع کرده و همین باعث نابودی همه چیز میشه

•  چی می گی نسل ما دیگه کدامه نابودی کجا

•  موریس سوال ها زیاد هستند بهت قول میدم همه چیز را برات توضیح بدم . بیا موریس با این پول می توانی کرایه اتاق و خرج این ترم دانشگاهت رو بدی . بگیرش

•  هی فکر کردی من کی هستم . من پول تو را نمی خواهم

•  اما موریس من هنوز با تو خیلی کار دارم یعنی ما با هم خیلی کار داریم . فکر کن یک کار جدید بهت پیشنهاد دادم و این هم اولین حقوقته . فقط به من وقت بده تا همه چیز را برات روشن کنم . خواهش می کنم بهم اعتماد کن .

•  خیله خوب باشه پیرمرد

•  موریس من آرتور فاکس هستم . از این به بعد به من بگو آرتور

•  باشه آرتور .

•  حالا زت می خواهم به این 6 آدرسی که اینجا نوشم بری تا شاید بتونی چاک را پیدا کنی

•  شش آدرس ؟ چرا شش آدرس مگر نگفتی من می تونم هر کسی را پیدا کنم . در مورد چاک فکر کن ببین کجاست

•  مشکل همین جاست . چاک تنها کسی است که نمی توانم درست پیداش کنم هر وقت در موردش فکر می کنم می بینمش اما چند لحضه بعد اون را جایی دیگه می بینم . این مربوط به تغیر دی ان ای اونه که مدام داره تغیر می کنه

•  6 آدرس هم من دارم باید داخل یکی از این آدرس ها باشه ولی دقت کن چاک همیشه به شکل خودش نیست . برای همین تو باید با خودت یک فندک داشته باشی

•  فندک . با فندک باید چه کار کنم

•  باید قسمتی از بدنش را بسوزونی

•  تو دیوانه ای آرتور من چطور می تونم اون را بسوزونم

•  درسته اون نمی سوزه . اون در مقابل آتش هیچ حسی نداره

•  اما آقای باهوش اگر اونی که من فندک را زیر دست یا هر جاییش بگیرم آقای چاک نسوز نباشه احتمالا میسوزه

•  این را باید خودت یک کاریش بکنی

•  خدای من برم توی خیابان و مرد رو بسوزانم . به نظرت درسته

•  موریس جون همه ما در خطره و بهتره بگم جون همه در خطره . ما مجبوریم هر کاری بکنیم

•  خیله خوب ببینم چی میشه

•  موریس بعد از اینکه اون را پیدا کردی با خودت به این آدرس بیار همه باید اینجا جمع بشویم تا من همه چیز را توضیح بدم  

موریس به طرف آدرس ها رفت خودش هم نمی دانست آیا کاری که می کنه درسته یا نه . ولی چاره دیگری نداشت . موریس با پولی که از آرتور گرفته بود خیالش راحتر شده بود و الان تمام نگرانیش قضایایی بود که برایش به وجود آمده بود . 

آدرس اول خیابانی بود به نام بروکلین . آنجا هتلی بود که آرتور چاک را در ذهنش آنجا دیده بود . موریس وارد هتل شد . همین طور که به طرف پیش خان می رفت یکی از پیش خدمت ها به طرف او آمد 

•  اقا می توانم کمکتون کنم

•  آه بله من دنبال یک نفر می گرد .

•  آیا ایشون در هتل ما هستند .

•  بله فکر میکنم ممنون می شم اگر فردی به نام چاک رو برام پیدا کنید

•  چاک چی ؟

•  متاسفانه نمی دونم فامیلش چیه . اون داخل تاکسی من یک کیف جا گذاشت و از انجا که با هم گپی زدیم فهمیدم اسمش چاکه و من اون رو اینجا پیاده کردم

•  خیلی عجیبه من الان از بیرون میام اما تاکسی بیرون ندیدم

•  آه . بله من با تاکسیم نیامدم راستش او برای چک داخل گاراژه و من هم گفتم از فرصت استفاده کنم و کیف را بیاورم

•  بله همراه من بیاید تا اسم ها رو نگاه کنیم .

موریس و پیش خدمت به طرف یک میز رفتند که دری کنار میز بود 

•  لطفا همین جا باستید تا من دفتر را بیاورم

•  بله آقا .

پیش خدمت داخل اتاق شد 

•  آقا اگر می شه وارد اتاق بشوید و دفتر را همین جا نگاه کنید . من عینکم را فراموش کردم

•  اما مگر دفتر نباید کنار پیش خان باشه

•  فعلا دفتر اینجاست لطفا بیاید داخل  

موریس داخل اتاق شد . و به پشت میزی که پیش خدمت ایستاده بود رفت وقتی چشمش به دفتر افتاد دید هیچیز داخل ان نوشته نشده . اما ناگهان ضربه ای به سرش وارد شد و روی زمین افتاد .

دقایقی بعد 

موریس به سختی چشمانش را باز می کند . خودش را روی یک صندلی می بینه که دست و پاهایش بسته شده . داخل یک اتاق تقریبا تاریک . سرش به علت ضربه ای که خورده بود درد می کرد .

پیش خدمت وارد اتاق شد . و جلوی موری استاد 

•  چرا دنبال چاک می گردی ؟

•  خدای من بهت که گفتم

•  خفه شو لعنتی

•  من تو را می شناسم بگو با چاک چه کار داری ؟

•  باور کن فقط باید ببینمش موضوع مهمی که باید بهش بگم

•  می تونی به من بگی

•  تو چاک رو می شناسی ؟

•  بله من دوست چاک هستم . پیغامت را بده

•  ممکنه تو از اونها باشی . آشغال من گول نمی خورم

•  بگو با اون پیرمرد چه نقشه ای ریختید

•  چی ؟ آرتور ؟

•  آه پس اسمش آرتوره

•  فکر می کردم اون را نمی شناسی

•  چی داری می گی مرد . بگذار من برم باید چاک رو ببینم .

•  تا نگی با چاک چه کار داری ولت نمی کنم  

ناگهان مرد بلند شد و به طرف موریس آمد . اما ناگهان احساس سر درد شدیدی کرد سرش را گرفت و روی زمین افتاد و فریاد میزد و در خودش می پیچید در همین لحضه از هوش رفت 

•  هی . هی مرد چی شد چه اتفاقی برات افتاد . خدای من اینجا چه خبره . فکر کنم این باید از خودم باشه . من این بلا رو سرش آوردم آرتور راست می گفت یک اتفاقی برای ما افتاده

در همین هنگام درب اتاق باز شد و موریس پشت درب فردی را دید که ایستاده و این باعث خوشحالی موریس شد . او کسی نبود جز آرتور . آرتور جلو آمد 

•  موریس وقتی دنبالت گشتم دیدم که اینجایی و خیلی جالب که کمی هم چاک را حس می کردم

•  خدای من . من باهاش چه کار کردم

•  موریس اون کار من بود . وارد ذهنش شدم و اون را بیهوش کردم .

•  خدای من چاک حتما اینجا بوده . این مرد می خواست من را به خاطر اون بکشه

•  نه موریس اشتباه نکن .

•  چی ؟ در چه مورد ؟

•  مردی که الان روی زمین افتاده خود چاکه . چاک ردفورد.  

ناگهان بدن پیش خدمت تغیر کرد و چاک پدیدار شد . 

•  اما من فکر می کردم اون می خواهد به من کمک کنه چرا می خواست به من صدمه بزنه ؟

•  این چیزیه که باید بفهمیم  

موریس و آرتور چاک را به صندلی بستند و روی صورتش آب ریختند . او بهوش آمد و سردرد شدیدی داشت و به سختی صحبت می کرد 

•  لعنتی با من چه کار کردید . از اول باید می فهمیدم تو با اونهایی موریس تو یک آشغالی

•  چرا می خواستی من را بکشی

•  من همه شما ها رو می کشم . تو با این پیرمرد هم دست بودی

•  خدای من چاک نه آرتور برای کمک به ما اینجاست

•  چی گفتی . کمک . نه اون همیشه ما رو تعقیب می کنه اون می خواهد ما را نابود کنه

•  چاک آرتور چیزهایی در مورد ما می دونه. که می خواهد بهمون بگه . ما در خطریم

•  اما

•  بهم اعتماد کن چاک

•  من به هیج کسی اعتماد ندارم

•  چاک خودت فکر کن تو بودی دنبال من آمدی من هیچ چیز نمی دونستم تو بودی من را راهنمایی کردی خودت گفتی شاید این پیرمرد چیزی بدونه . چاک ما برای کمک اینجا هستیم

•  خدای من تو پیرمرد چی میدونی چرا ما را دنبال می کنی

•  من اینجا هستم برای کمک . یک اتفاقی افتاده که باید بدونید . اما نه اینجا کسان دیگری هم هستند که باید بدونند . ما در خطر هستیم . اخیرا شماها یک سری قدرت به دست آوردید . من می دونم چرا و می خواهم کمکتون کنم چون آدم هایی اون بیرون هستند که برای نابودی شماها هر کاری می کنند

•  اما این قدرت را من از بچگی دارم

•  میونم چاک تو با بقیه فرق می کنی . تو از دو نسل متفاوت هستی .

•  نسل متفاوت دیگه چی . چی داری میگی ؟ تو من را از کجا می شناسی

•  گوش کن چاک آرتور همه این ها رو به من هم گفت من هم همین سوال ها را پرسیدم ولی خواهش می کنم به ما اعتماد کن . همراه ما بیا.

•  چاره دیگه ای ندارم . دستانم را باز کنید .

آرتور خوشحال شد و گفت 

دوستان باید به این آدرس برویم دوستان دیگری هستند که منتظر ما هستند اونها همه مثل شما هستند . 

موریس . چاک و ارتور به طرف آدرس رفتند . آدرس یک گاراژ بزرگ قدیمی در یک منطقه دور افتاده بود آنها وارد گاراژ شدند 

•  خوب آقای آرتور حالا چی

•  باید منتظر بقیه بمونیم

•  چاک خونسرد باش . همه چیز درست میشه

•  اما من دلم نمی خواهد اینجا بمونم بهتره حرف بزنی

•  گوش کن پسر جون نسل شماها در خطره و بهتره بگم نسل کل انسانها در خطره پس بشین و حرف نزن قبل از اینکه دوباره وارد مغزت بشم

•  خدای من تو ما را اینجا آوردی ...

•  چاک بسه دیگه . روز اول که پیش من اومدی آدم دیگه ای بودی . خواهش میکنم آروم باش .

•  بله موریس یک کمی زیاده روی کردم من خیلی سریع عصبانی میشوم . من را ببخشید ولی هنوز نگرانم

ناگهان صدایی از بیرون گاراژ آمد همه از پنجره بیرون را نگاه کردند . مردی از دور به طرف گاراژ می آمد . آرتور خنده ای کرد و گفت 

•  من این مرد را می شناسم نگران نباشید او یکی از ماست 

چاک رو به موریس و آرتور کرد و گفت . 

•  من هم این مرد رو می شناسم . اون را دیدم که دنبال تو می گشت آرتور .

•  بله من خودم به او آدرسی دادم تا به اینجا برسه

•  پس اون هم از دوستان بود . خدای من  

بگذارید من بروم و اون را بیاورم داخل

بیرون از گاراژ . 

کرس در حال حرکت کردن به طرف گاراژ بود . آرام جلو میامد و مواضب اطراف بود .کمی جلوتر که آمد فرد آشنایی را دید که خیلی برایش عجیب . او زنی را دید که دیروز اون را یک بار دیده بود که در کوچه ای افتاده بود و پایش زخمی شده بود یاد او افتاد و جلو رفت 

•  هی خانم کوچولو تو اینجا چه کار می کنی . یادم هست آخرین بار با عصبانیت نگذاشتی کمکت کنم . الان هم که جلوی من سبز شدی . نکنه اومدی تشکر کنی.

•  نه جوان . من تو را تعقیب می کردم .

•  چی گفتی ؟ تو کی هستی

•  گوش کن الان وقت عصبانیت نیست . تو دنبال آدرس آمدی حالا هم پیدا کردی

•  من باید تو رو می دیدم ؟

•  خدای من این چه مزخرفیه

•  نه تو باید آدم هایی رو ببینی . و همان پیرمردی که دنبالش بودی

•  اون اینجاست . باید ببینمش

•  عجله نکن همه چیز درسته

•  یالا بگو اینجا چه خبره . چرا من را دنبال می کردی

•  من دنبال تمام افرادی که به دنبال پیرمرد بودند می رفتم تا سرنخی ازش پیدا کنم و بالاخره اون را پیدا کردم . یا بهتر بگم او من را پیدا کرد .

•  بهتره راه بیافتیم

•  من چاک هستم

•  اوه چاک اسم پسره عزیزم . بابت اسمت متاسفم

•  فقط با من بیا  

چاک کرس را به گاراژ برد و کرس در گاراژ با آرتور و موریس مواجه شد . چاک هم که در کالبد آن زن ایستاده بود به چاک اصلی تبدیل شد . کرس با تعجب به عقب پرید . 

•  اوه خدای من تو دیگه چی هستی

•  چاک اسم پسره من هم سک پسر هستم

•  خدای من اسنجا چه خبره  

پیرمرد به طرف کرس رفت و سلام کرد و به همه گفت 

باید منتظر بقیه بمانیم .

 

© Farhad Yarmand 2009 (Farhad767@Gmail.com)