You Can Download The Chapter's Of FATE Story In Here . Note : You Need The World Software To Open The Chapter's . The Download Ver. Chapter's Only Is In Persian Language

...

شما مي توانيد فصل هاي داستان سرنوشت را از اين قسمت روي کامپيوتر خود دانلود کنيد . لينک زير براي دانلود فصل ها است . البته بعد از دانلود هر فصل شما احتياج به نرمافزار آفيس و نصب نرم افزار وورد داريد تا بتوانيد فصل ها را باز کرده و بخوانيد

 

DOWLOAD Chapter 1

دانلود فصل 1

Chapter 1

فصل 1

موريس تيکرمن

 

موريس تيکرمن دانشجوي رشته هنر موسيقي . او در دانشگاهي در ايالت نيويورک مشغول به تحصيل است. او در يک مغازه فروش لوازم الکتريکي مشغول به کار بود و مخارج خود را از آنجا بدست مياورد تا روزي که از آنجا اخراج شد.

موريس هر روز صبح از خواب بيدار مي شد و به سر کارش مي رفت . رئيس موريس کمي به اون سخت مي گرفت .

•  خداي من دوباره بايد با اين احمق سروکله بزنم

•  اسم خودش رو هم گذاشته رئيس

موريس هر روز بايد با مشتري هاي زيادي سرو گله مي زد و در مورد انجانس بعضي مواقع به اونها دروغ هم مي گفت و رئيس او آقاي جيمز خيلي وقتها از دور حواسش به موريس بود که کارش رو درست انجام بده .

- موريس : من به شما اطمينان ميدم که اين همون چيزيه که لازم داريد

- درسته اما من از چهره اين ضبت صوت خوشم نمياد لطفا يکي ديگه بهم نشون بديد

بله قربان الان براتون يک مدل ديگر مياورم . در حالي که يک مشتري جديد وارد فروشگاه ميشد مشتري قبلي از موريس مي خواست که عجله کنه.

مشتري جديد جلو امد .

- سلام آقا لطفا يک ريش تراش خوب به من بديد

- بله لطفا چند لحظه صبر کنيد .

مشتري قبلي هم که عجله داشت خداي من موريس کمي گيج شده بود . البته اين کار هر روزش بود

•  آقا گفتم عجله کنيد من بايد به يک مهموني برسم

•  بله قربان همين الان

مشتري جديد هم عصباني تر از مشتري قبلي . اگر نميتونيد من رو زود راه بندازيد من برم

موريس ديگر کم کم عصباني شد و نمي توانست اين رفتارها رو تحمل کنه

•  خداي من درست همين امروز که جان نيومده سر کار همه ريختن روي سر من . بيا آقا اين

يک ريش تراش جديده که تازه برايمان آمده اميدوارم خوشتان بيايد

•  بزار ببينم چه مارکي داره

•  اين جنس مرقوب و خوبيه

همينطور که موريس داشت با مشتري اول حرف مي زد صبر مشتري جديد تمام شد

•  گوش کن بچه جون من بايد برم يک مهموني مهم پس زودتر يا ضبت رو برام مياري

يا کاري مي کنم که پشيمون بشي

موريس هم معمولا تحمل شنديدن اين طور حرف ها رو نداره

•  گوش کن آقا ديگه شورش رو درآورديد با هم جنس مي خواهيد و هر دو هم عجله داريد اينطوري که نميشه بايد صبر کنيد

موريس دستش رو به کمرش مي زنه و کلافه ميشه فقط همين رو کم داشت که مشتري اولي بازم بگه من اين جنس رو نمي خواهم و همين طور هم شد

•  من اين مارک رو نميخوام احتياج به يک مارک امريکايي دارم اين کاره چينه

مشتري جديد هم از کوره در رفت و شروع به فرياد زدن کرد

•  مسئول اينجا کيه ؟

آقاي جيمز با عصبانيت به طرف مشتريها و موريس ميايد

جيمز با خنده اي ملايم با مشتري اول صحبت ميکنه

•  چه مشکلي پيش آمده قربان ميتونم کمکتون کنم

•  اين فروشنده شما نميدونه بايد چه کار کنه من الان يک ساعت اينجا منتظرم و اين آقا ...

جيمز با ملايمت مشتري ها رو به کمک موريس راه مي اندازه

•  زود باش پسر چرا آقايون رو معطل مي کني

•  اما من دارم کارم رو مي کنم واين آقا به من اجازه نميده

مشتري جديد با عصبانيت از مغازه خارج ميشه و موريس که همين طور بهش خيره شده بود به فکر اين بود که جلوي رئيسش خيلي بد شد . آقاي جيمز هم به دنبال مشتري

•  آقا لطفا باستيد من متاسفم

...

بعدازظهر شده و موريس در حال رفتن به سوي خونه است البته اون فقط يک اتاق کوچک که توي يک آپارتمان کوچيک هست رو اجاره کرده.

•  خداي من چه روز بدي داشتم

جيمز موريس رو صدا مي کنه و به طرف موريس مياد

•  موريس تو نبايد با اون مشتري ها اينطوري برخورد مي کردي

•  اما من فقط داشتم کارم رو مي کردم

•  گوش کن پسر ازت مي خوام با مشتري ها اينطور برخوردي نداشته باشي و فقط هر چي مي گن گوش بدي

•  اما آقاي جيمز من که يک احمق نيستم که هر کسي هر چي دلش خواست بهم بگه

•  گوش کن اصلا دلم نمي خواست کار به اينجا بکشه تو اصلا به من گوش نمي دي

•  اما آقاي جيمز ...

•  تو باعث سر شکستگي من شدي من کسي رو مي خواهم که به من و مشتري هام نه نگه . مي دوني امروز با اين نمايشي که ساخته بودي چند تا از مشتري هام رو از دست دادم.

 

آخر جيمز از کوره در رفت و اين حرف ها رو به موريس زد در واقع به اون گفت تو اخراجي و رفت.

 

•  اما آقاي جيمز من بايد کرايه اتاق و خرج دانشگاهم رو بدم خواهش مي کنم اين کار رو نکنيد

موريس آن شب رو از ناراحتي داخل خيابانها گذراند و نصف شب خسته به اتاق خود رفت

قبل از اينکه وارد آپارتمان خود شود مردي را ديد که يک کوچه بالا تر در تاريکي ايستاده و به موريس خيره شده

لباسهاي مرد مجلل بود و با اين حساب موريس به خود گفت

•  اين مرد چه کاري مي تونه با منه بدبخت داشته باشه

 

موريس به اتاق خود رفت و شب را با ناراحتي خوابيد و به اين فکر ميکرد که چه مشکلاتي به سراغ او خواهند آمد.

 

© Farhad Yarmand 2009 (Farhad767@Gmail.com)